جدول جو
جدول جو

معنی خاطر ماندن - جستجوی لغت در جدول جو

خاطر ماندن(بِ تَ وَ دَ)
گرانی خاطر و آزردگی بهم رسیدن. (آنندراج) :
دل چو رویش دید جان را درنباخت
خاطر خواجه عظیم از دل بماند (؟).
خواجوی کرمانی (از آنندراج).
- به خاطر ماندن، در خاطر ماندن. در یاد ماندن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بِ چَ دَ)
تهی ماندن از، بی اهل ومردم شدن. بی ساکن شدن. چون: بلاد از مردم خالی ماند. شغر. (منتهی الارب) ، خالی نماندن، از عهدۀ کاری برآمدن: خدمتکار اگرچه فرومایه باشد از دفع مضرتی... خالی نماند. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(بَ یِ مَ دَ)
ساکت ماندن. بیصدا ماندن. خاموش ماندن:
ندانم تو خامش چرا مانده ای
پس آن داستانها چرا خوانده ای.
فردوسی.
سه بار آن سخن را بر ایشان براند
چو پاسخ نیامدش خامش بماند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بَ دِ خوَر / خُرْ دَ)
بشوی نرفتن. ازدواج نکردن دختری که از سن ازدواجش گذشته
لغت نامه دهخدا
(بَ شُ دَ)
بی قدر ماندن. بی ارزش ماندن. ناچیز ماندن. (یادداشت بخط مؤلف) :
هستم من آن بلند که گشتم ز چرخ پست
هستم من آن عزیز که ماندم ز دهر خوار.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(بِ دَ)
دل دادن. عاشق شدن. (آنندراج). مهر ورزیدن:
به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار
که بر و بحر فراخ است و آدمی بسیار.
سعدی.
سر از مغز و دست از درم کن تهی
چو خاطر به فرزند مردم نهی.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اثر ماندن
تصویر اثر ماندن
نشانه ماندن از کسی یا چیزی
فرهنگ لغت هوشیار